خلاصه داستان
سکوت خانه باغ قدیمی و سرسبز با ورود مهمانانی در هم میشکند. چهار دختر این خانه همراه همسر و فرزندانشان برای عروسی خواهر کوچکترشان پسندیده به یاری مادر شتافتند. این اقامت برای خواهران و باجناقها شاید دردسر باشد ولی برای بچهها یک آرزوی بزرگ است تا این که ... ...
نقد و بررسی فیلم «یه حبه قند»
در میان فیلمهایی با ارزشهای متفاوت، که امسال به هر شکل از سوی گروههای گوناگون به روشهای مختلف مورد حمایت و تایید قرار گرفتهاند، (یا از سوی گروه مقابل بهشان حمله شده)، از این جا بدون من گرفته تا اخراجیها3، از ملک سلیمان تا جدایی نادر از سیمین، و از مرهم گرفته تا یه حبه قند؛ این آخری بهترینشان است. (فیلم قابل بحثی که اتفاقا قربانی این مدل حمایتها شد.) اما قبل از آن که بخواهم درباره فیلم رضا میرکریمی، و نقاط قوت بیشتر و نقاط ضعف کمترش بنویسم؛ برگردم به همین نکته، و یک بار دیگر یادآوری کنم در این سینمای دو قطبی شده، همه چیز دارد به باد میرود. دیگر نه تعریف آدمها و گروههای نخبه و منتقدان سینمایی معنایی دارد و نه تکذیبشان. اعتبار همه چیز زیر سوال است. شده مثل زمان انتخابات که گروههای مختلف بلند میشوند، از رسانههایشان استفاده میکنند، و برای افراد مورد نظرشان امضا جمع میکنند. حالا برای هر فیلمی؛ متعلق به هر جناحی، که قرار است اکران شود. طبعا منظورم این نیست که هر مقاله و نقد و یادداشت و تایید و تکذیبی که در این مدت منتشر شده، در این طبقهبندی قرار میگیرد. ولی وضع نقد فیلم در سال 1390 به همین تیرگی و سیاهی است که برایتان گفتم. حالا فیلمسازان، «منتقد همراه» دارند که با خودشان این ور و آن ور میبرند و به این و آن پیشنهادش میکنند، و سردبیرهای سایتها و روزنامهها و مجلهها، هم کارشان شده این که مدام تعریف و تمجید کارگردانها از همکارانشان را این جا و آن جا منتشر کنند، و کارگردانها هم اسم استادهای مرده، عشقها و نفسهای ما را در تاریخ سینما، روی همدیگر بگذارند. (میدانم توی این جمله آخر بغض و کینه بود. خطاب به بهروز افخمی که برای تعریف از همین فیلم از جان فورد مایه گذاشت. ولی خب، من هم دارم توی همین فضا نفس میکشم. فکرش را بکنید روزی روزگاری کار به ملویل و دیوید لین ما هم بکشد.) نقش «فرد» و «عقیده فرد»ی که خیر و آزادگیاش به «جمع» برسد، تا به حال در آثار هنریمان گم و کم رنگ بود و حالا این کمبود جاهای دیگر هم دارد ظاهر میشود. آن هم در زمانهای که خیلی از منتقدها و فیلمسازها، هرکدام زیر پرچمای هستند. این طوری است که برای هنرمندان منتقد و فیلمسازی که حتی در این شرایط باز استقلال رایشان را در یک سال گذشته حفظ کردهاند، کلاهام را به احترام برمیدارم. و اما درباره یک حبه قند که از مهمترین فیلمهای امسال سینمای ایران است و به دلیل ویژگیهای مختلف فرمی و مضمونیاش، مواجهه با آن برای هر منتقد، یک چالش اساسی است. شماره یک:
1
- نکته اصلی یه حبه قند، مهمترین امتیازش، ساختمان فیلمنامهاش است. این شاید یکی از دو سه فیلم امسال سینمای ایران باشد که ماکت داستانیاش برای تماشاگری با هوش زیر متوسط، به سادگی قابل شناسایی و رمزگشایی نیست. طرح داستانی یه حبه قند، از یک نقطه مشخص (و خیلی دوست دارم بدانم از کدام نقطه)، شروع شده و گسترش یافته است. این درست که داستان؛ در سطح اولاش، از مجموعهای نماد و نشانه تشکیل شده (و این ویژگی فیلمنامههای بزرگ نیست)، اما شکل ارتباط یافتن این نشانهها، و مسیری که برای کنار هم گذاشتن این نشانهها طی شده، پیچیده و در مواردی جذاب است. سیر داستان، همان چیزی نیست که انتظارش را داریم و پیچ و خم ماجراها، نظم یافته و در عین حالا کمتر قابل پیش بینی است. نویسندگان فیلمنامه کار سختی انجام دادهاند که این نشانههای گوناگون را چنین در هم بافتهاند، بهشان سیر تقریبا مشخصی دادهاند و در عین حال، از مسیر خارج نشدهاند. ساختار دقیق داستان فیلم را اگر میخواهید بشناسید، خوب است به یاد بیاورید سکانسهای اسلوموشن موزیکالاش را، که فیلم را به پردههای گوناگون تبدیل میکند، و یک جور جمعبندی از هر قسمت است. این سکانسها به موقع سر میرسند، و برای هماهنگ ساختن این محصول پر از جزئیات، ایده خوب و مناسبی به نظر میرسند.
2
- این ساختار نشانهای به نسبت پیچیده، البته صاحب جهان چندان عمیق و گسترده و تازه گفتهای در پس خود نیست. آن هم در هیچ کدام از دو مسیری که قصه در آن جریان دارد. چه در مسیر هستی شناسانه مربوط به آیین زندگی و مرگ. و چه در مسیر آکنده از ارجاعهای تاریخی-سیاسیاش. (ماجرای آیفون وارداتی و پایین آمدن سقف خانه و سرباز وطنی و تعمیر رادیوی پدر بزرگ). که نویسندگان خوب توانستهاند این دو مسیر را با همدیگر چفت کنند. اما گفتم یکی از مشکلات این جاست که حرف تازه و پیچیده و جذابی پشت این ساختمان به دقت طراحی شده وجود ندارد: این که رادیوی خودمان را تعمیر کنیم تا این که آیفون ازفرنگ آمده، مسیر زندگیمان را تعیین کند. این اتفاق البته در مورد بهترین فیلم میرکریمی تا به حال، یعنی خیلی دور خیلی نزدیک، هم افتاده بود. به خصوص در بخش مربوط به خروج از متروپلیس، و کشف معنا در روستا- اما آن جا قوت درام، این کمبود را حل میکرد، ضمن این که بافتن این اتفاق در ساختار ملودراماتیک قصه آن آن فیلم، کار سخت تری بود و نتیجه شیرینتری داشت تا گنجاندن این نشانهها در ساخت چند پارچه یه حبه قند. که سادگی مضمون، برای ارزش بخشیدن به این چند پارچهگی، کمتر موفق است. همین میشود که نویسندگان قصه برای هماهنگ ساخت قصه و به نتیجه رساندناش، مجبور میشوند داستان را به شکل نازلی، با یک نماد (یعنی رادیوی پدربزرگ) تمام کنند و نه با مسیر شکل دهنده یک اتفاق یا سیر تحول یک شخصیت.
3
- حالا برویم سراغ مسیر دیگر داستان، یعنی کنار هم گذاشتن شور زندگی در کنار غم مرگ. داستانی که با جشن آغاز میشود و با مرگ ادامه پیدا میکند. پیش از این بهرام بیضایی در مسافران، و داریوش مهرجویی در سطحی دیگر در مهمان مامان، از این تقابل در مسیر داستان استفاده کردهاند. (نمونه خوب فرنگیاش هم شکارچی گوزن مایکل چیمینو است، که جای مرگ را در مسیر جشن، جنگ گرفته است.) اما نکته اصلی، جهان ذهنی منسجم آثاری است که ازشان اسم بردیم. این درست همان جایی است که تناقضهای بنیادین دنیای میرکریمی در دو اثر اخیرش، خودش را نشان میدهد. منظورم این است که نه میشود در فیلم به همین سادگی، داستان بی معنایی زندگی روزانه یک زن خانهدار را با یک استخاره، جمع کرد (این دو نگاه به نظرم مربوط به یک زندگی و ذهن پیوسته نیست)، و نه شور و نشاط و قبیله گرایی و آیین پرستی نیمه اول یه حبه قند را، با مرگ نیمه کمیک سعید پورصمیمی در میانه فیلم. این جور مرگ، بیشتر متعلق به دنیای مثلا عباس کیارستمی است که طبعا تصویر کردن جشن نیمه اول، کار او نیست. جهان شورانگیز قبیلهای نیمه اول فیلم را یه حبه قند نمیتواند بر هم زند. همان طور که یک استخاره در فیلم به همین سادگی، زنی را که چنین دنیای روزانهاش را بیمعنا یافته، درمان کند. (یک پیشنهاد:نیمه اول یه حبه قند را با سکانس آخر به همین سادگی ترکیب کنیم و بالعکس: تناقضها از میان میروند!) این همان عنصر وارداتی است که در یه حبه قند، به دنیای میرکریمی نفوذ میکند، و باز مثل فیلم قبلی، به دست خود سازنده اثر در ادامه خنثی میشود. این جا تفاوت، میان سادگی و پیچیدگی نیست. همان طور که گفتم، میان جهان اصیل و عنصر وارداتی است. دقیقا همان نقشی که قرار است گوشی آیفون، در نظام نشانه شناسی مسیر اجتماعی-سیاسی داستان داشته باشد! ناگفته پیداست که بین این دو دنیا ارزشگذاری نمیکنم. آن چه در اثر میرکریمی خارج از سازمان به نظر میرسد، در دنیای عباس کیارستمی، اتفاقا همان عنصر اصیل است.
4- از ساختار تازه داستانی اثر گفتم و به نظر در تصویر و اجرا، باید این تعریف را موکد کرد. کارگردانی میرکریمی، به عنوان صاحب دکوپاژ روان و بینقص، و طراح میزانسنهای چند لایه یه حبه قند، در سینمای ایران کم مانند است. کمتر فیلمسازی داریم که صاحب چنین احاطهای بر تصویری باشد که قرار است از لنز بگذرد و روی پرده بیفتد. خلاقانه و دست اول. آگاه به زاویه دوربین و نور و رنگ و ریتم درونی تصاویر. هزینه و زمانی که صرف طراحی این نماها در تمرینهای پیش از آغاز فیلمبرداری شده، حاصل درخوری داده است. پیش از این و سر فیلم به همین سادگی، از تفاوت میان ایده و اجرا در آن فیلم، گفته بودم. این که چطور همین نماهای مربوط به زندگی روزمره، مثلا در سینمای مهرجویی اجرا میشوند اما این جا فقط یک ایده قابل درک و احتمالا تحسین برانگیز باقی میمانند. در یه حبه قند، این فاصله میان ایده و اجرا، میان نشانه داستانی، و شخصیتی که قرار است آن نشانه را «واقعی» کند و به دل زندگی بیاورد، کم شده است. همین است که تماشای یه حبه قند را به تجربهای دلچسب تبدیل میکند. مرض سینمای ایران، این که نمیتواند شخصیت بسازد و انسان خلق کند، و آدمهای داستاناش، معمولا تجسم ایده و نشانه و طبقه است تا شخصیت داستانی با خصوصیات جذاب و منحصر به فرد، در یه حبه قند درمان نشده است. اما به لطف سلیقه و شناخت و دانش و تلاش میرکریمی، همین آدمها، به عنوان نشانههای معنایی داستان، دیدنی و باورپذیر و در مواردی حتی، با نمک از آب درآمدهاند. جذابیت اصلی فیلم هم از همین شناخت و تماشای درست میرکریمی از زندگی روزانه این فرهنگ سرچشمه گرفته است. (به عنوان مشت نمونه خروار، صحنه کوتاه سرو کردن شام عزا در حیاط خانه را ببینید.) خب رسیدیم به این جا، و از این به بعدش، تازه باید یک یادداشت جداگانه بنویسم درباره بازی فرهاد اصلانی، هدایت هاشمی، نگار جواهریان و البته ریما رامینفر. جایی اواسط این نوشته، به عنصر اصیل در فیلم اشاره کردم و عنصر اصیل در جهان یه حبه قند، یعنی ریما رامینفر. باقی چیزی است که گرد این نقش بافته شده است.
5- امیدوارم میرکریمی در فیلم بعدیاش، همان قدر که در نزدیک کردن ایده به اجرا، پیشرفت کرده، در کنار هم گذاشتن عناصر اصیل و ایدههای وارداتی، پختهتر، منسجمتر، و البته واقعیتر عمل کند. تماشای یه حبه قند آن قدر پیچیدگی و جذابیت دارد که بخواهیم ببینیم میرکریمی در فیلم بعدیاش چه مسیری را میخواهد طی کند. این که آدم خودش باشد، این قدر جذاب است و کیف میدهد که چند تا تعریف روشنفکرانه دربرابرش مفت نمیارزد. میرکریمی خیلی دور خیلی نزدیک را ساخته است، عباس کیارستمی هم طعم گیلاس را. و هر دو فیلمهای خیلی خوبی هستند.
--------------------
امیر قادری
کافه سینما
نظرات شما عزیزان: